از خاک بپرس، همه‌چیز را می‌داند!

بگذار تا خاکْ نفسی تازه کند و نفس‌هایِ به شماره‌ افتاده‌اش را گوش بسپار. ملودی نرم و آهنگینی که از منفذهای تاریک و درداندودِ آن به گوش می‌رسد، نجوای شیرینی‌ست و به مرثیۀ مردی می‌ماند که تمام زنان قبیله‌اش را باد با خود برده است. توفان در کمین درویدنِ ته‌ماندۀ گندم‌زار است و خاک در … ادامه خواندن از خاک بپرس، همه‌چیز را می‌داند!